کنیچیوا من هینا هستم امیدوارم حالتون خوب باشه این انشا رو برای امتحان انشا ترم اول نوشتم 🙆🏻‍♀️ ببخشید که یه مدت نبودم آخه کلا انرژیم گرفته شده بود و شما هم طبق معمول بهم انرژی ندادین 🥲🥀

مهمان ناخوانده در شب امتحان

کتاب ها و برگه های امتحانی جلوی رویم بود ولی من فکرم جایی دیگری بود. منظورم این است که در آن لحظه انرژی زیادی در خودم حس میکردم و آروم و قرار نداشتم میخواستم بروم بیرون و بدوم زنگ در من رو به این دنیا برگرداند بلند شدم و دیدم عموی عزیزم و بچه هایش آمده اند. قبل از اینکه خیلی دیر بشه بلند شدم که در را ببندم اما کار از کار گذشته بوده دختر عمویم گفت : تو درسات و خوندن همینجوری هم توی ذهنت هست گوشی اش را به من نشان داده ببین اگه این ظلم رو انجام ۲۰ میگیری در اگه این کار رو انجام بدم میری بیرون؟ (البته ))  توی طلسم از ما خواسته شده بود یک کاغذ را مثل یک آدم برش بدهیم خب ما هم همین کار را انجام دادیم بعد از ما خواسته شده بود هر کسی تکه ای از این آدم کاغذی را بگیرد و ۹ بار بگوید « خواهش میکنم آن هم در دلش بگوید چشم هایم را بستم و تکرار کردم خواهش میکنم وقتی چشمهایم را باز کردم دیگر دختر عمویم در اتاق نبود صبر کن اینجا اصلاً اتاقم نبود.خیالم راحت شد که هنوز آنتن دارم رفتم و در مورد این طلسم جستجو کردم. اما یک همچنین طلسمی اطلاً وجود نداشت و فقط در یک وبلاگ کم جمعیت و غیر قابل اعتماد در موردش نوشته شده بود. دلم ریخت. چطور اینقدر ساده بودیم که به هر چی که توی اینترنت هست اعتماد کردیم یکی کمکم کند.